loading...
پرتال تفریحی و عاشقونه
Alirezaz90 بازدید : 320 جمعه 24 آذر 1391 نظرات (0)

 

داستان جالب بوی کباب

 

فقیری از کنار دکان کباب فروشی می‌گذشت.

مرد کباب فروش گوشت‌ها را روی آتش نهاد و باد می‌زد طوری که بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.

بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.

 

او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس به راه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت: کجا می‌روی؟ پول دود کباب را که خورده‌ای بده!

از قضا شیخی از آنجا می‌گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می‌کند که او را رها کند.
ولی مرد کباب فروش می‌خواست پول دودی را که او خورده است بگیرد.

شیخ دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می‌دهم.

کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. شیخ پس از رفتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حالی که آنها را یکی پس از دیگری روی زمین می‌انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
ads1
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 911
  • کل نظرات : 210
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 62
  • آی پی امروز : 171
  • آی پی دیروز : 184
  • بازدید امروز : 1,318
  • باردید دیروز : 1,277
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,318
  • بازدید ماه : 14,364
  • بازدید سال : 89,978
  • بازدید کلی : 1,199,061
  • تبلیغات