loading...
پرتال تفریحی و عاشقونه
Alirezaz90 بازدید : 169 چهارشنبه 20 اسفند 1393 نظرات (0)

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

Alirezaz90 بازدید : 149 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (0)

جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود،

اما برای این جوان همه چیز بود.

جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند.

دوستان جوان به او می‌گفتند:

«چرا اینقدرخواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟

Alirezaz90 بازدید : 333 دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

داستان طنز لیلا

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی ؛ اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و زیر لب میگه : لیلا … لیلا … لیلا …

مرد میپرسه : این آدم چشه ؟

میگن : یه دختری رو میخواسته به اسم لیلا که بهش ندادن ، اینم به این روز افتاده !

Alirezaz90 بازدید : 543 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

داستان غمگین یه سه با دوازده تا صفر

” ریحانه “مدادش که اندازه یه بند انگشت شده را لای دفتر می گذارد .از جایش بلند می شود وکنار” بی بی” می نشیند .

به تره هایی که توی دست بی بی خُرد می شوند نگاه می کند. بی بی که متوجه او شده سری تکان می دهد : -” به چی زل زدی دختر؟ پاشو!

در عوض نگاه کردن به من برو زیر اون بخاری رو بیشتر کن. بابات سردش نشه” و با کمی مکث اضافه می کند: _ ” مواظب باش یه وقت بیدار نشه “

Alirezaz90 بازدید : 557 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

داستان کوتاه یک مشت شکلات

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی،

این هم پولش.بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد…

Alirezaz90 بازدید : 232 سه شنبه 01 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان جالب پرواز شاهین

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

Alirezaz90 بازدید : 562 سه شنبه 01 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان جالب پرواز شاهین

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

ads1
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 911
  • کل نظرات : 210
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 62
  • آی پی امروز : 173
  • آی پی دیروز : 164
  • بازدید امروز : 1,063
  • باردید دیروز : 317
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,838
  • بازدید ماه : 12,832
  • بازدید سال : 88,446
  • بازدید کلی : 1,197,529
  • تبلیغات