احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
.
.
.
کار سختی اسـت دوست نداشتن تـو…
باید برای خودم کار دیگری دست و پا کنم…
.
.
.
گفت : دعا کنی، می آید؛
گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛
خواستی بیایی،
با دعا نیا، با دل بیا …!!
.
.
.
میخواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که
از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
.
.
.
زندگی همینه :
انتظار یه آغوش بی منت …
یه بوسه بی عادت …
یه دوستت دارم بی علت …
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س …
.
.
.
خود را در آیینه نبین … !؟
جایی شفاف تر از آیینه هم هست … !
کافیست … که قلبم را بشکافی … !
و آنجا خودت را بهتر از هر آیینه ای ببینی
.
.
.
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست
.
.
.
رفته ای اما….
خدایمان هست
بگذار هرگز پس از ما کسی از آنچه از تو بر ما گذشت چیزی نداند
.
.
.
من آن شمعم که شبها در شبستان تو می سوزم
به ظاهر شاد و در باطن ز هجران تو می سوزم
.
.
.
واقعیت را که می پذیری رویاها سر به سرت می گذارند
شب سر به بالشت می گذارند
تا صبح لبهایت طعم لبهایی بدهد که هرگز نبوسیده ای
.
.
.
مَـــــــــردها ؛ زیـبــــاتــریـن دُخـتــــــرِ دنـیـا را دوستـــــــــــ نـــدارند …
آنـهـا دُخـتـــــــری را دوستــــ دارنــــد کـــه بـتــــوانــد
دُنــیـایشان رو بــه زیـبــاتـــریــن شـکــل بـســـازد …
.
.
.
اگه یه زن
تو رو اونقدر دوس داشته باشه که
از ارزوهاش بخاطرت بگذره
از خدا یه عمر تازه بخواه…………..!
یه عمر واسه خوشبخت کردنش خیلی کمه….!
.
.
.
امــــروز به پـایـان می رسـد
از فردا برایــم چیزی نگــو !
مــن نمی گــویم ” فردا روز دیــگری ست ”
فقــط می گــویم ” تو روز دیــگری هســتی ”
تــو فردایــی
همــان که بایــد بخاطـــرش زنده بــمانم!
.
.
.
مـــــن
از دنیـــــــای بیــــــرون از آغــــوشِ تـــــــــو
می ترســم
.
.
.
تــو چــنان زیبــا شــده ای میـــان شــعر هــام،
که گمـــان نکنـــم خـــودت هم بدانـــی
ایــن کــه داری مــی خــوانــیش
خـــودِ تویـــی ……..!
.
.
.
صدای نفس هایت مرا می برد به عالم شعر
می برد تا ” رحم کن ای نفس “ جبران
می برد تا ” بوسه ” ی فروغ
می برد تا ” ای نوش کرده نیش را ، بی خویش کن با خویش را ” مولانا
می بینی …
یک نفست مرا تا کجاها می برد …!
.
.
.
دوست داشتن یعنـــی اونـــــی که اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی
هربـــــار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمت
و با اخـــم میــاد توی بغلت…
.
.
.
بهار یعنی…
سوار قطار بشوم
و بدانم که این خطوط ِ موازی
سرانجام به “تو” می رسند.
.
.
.
زن که تو باشــی مرد بودن خوب اســـت ….
از میان تمام مونــــث های دنیا ….
فقط کافیســـــت پای تو در میــــان باشد
نمیدانی برای تو مرد بودن چه کیفـــی دارد ….